| برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام راهر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرودمی با جوانان خوردنم باری تمنا میکنداز مایه بیچارگی قطمیر مردم میشودزین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشدغافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلیجایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمددلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دلدنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمشباران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهدسعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود | | بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام راتوحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام راتا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام راماخولیای مهتری سگ میکند بلعام راکز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام راباشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام راما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام رانی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام راجایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام رابا پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام راصوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را |
عجب شعر زیبایی بود!
ممنون!
راستی این آدرس قبلاًْ صاحب دیگهای داشت و از آن جهت در ریدر ما ثبت بود، دیدم که آپ شده تعجب کردم، آمدم و متوجه شدم که صاحب جدیدی یافته!
موفق و موید باشید!