ابلیس , ای خدای بدیها , تو شاعری
من بارها به شاعری ات رشک برده ام
شاعر تویی که اینهمه شعر آفریده ای
غافل منم که اینهمه افسوس خورده ام
" عشق " و " قمار " شعر خدا نیست , شعر توست
هرگز کسی به شعر تو بی اعتنا نماند
غیر از خدا که هیچیک از این دو را نخواست
در " عشق " و در " قمار " کسی پارسا نماند
"زن" شعر توست با همه مردم فریبی اش
"زن" شعر توست با همه شور آفریدنش
" آواز " و " می " که زادهء طبع خدا نبود
این خوردنش حرام شد و آن یک , شنیدنش !
در " بوسه " و " نگاه " , تو شادی نهفته ای
در " مستی " و " گناه " تو لذت نهاده ای
بر هر که در بهشت خدایی طمع نبست
دروازهء بهشت زمین را , گشاده ای
اما اگر تو شعر فراوان سروده ای
شعر خدا یکیست , ولی شاهکار اوست
شعر خدا " غم " است , غم دلنشین و بس
آری , غمی که معجزهء آشکار اوست
دانم چه شعر ها که تو گفتی و او نگفت
یا از تو بیش گفت و نهان کرد نام را
اما اگر خدا و تو را پیش هم نهند
آیا تو خود کدام پسندی , کدام را ؟
تو که ناخوانده ای علم سمــاوات تـــو که نابرده ای ره در خـرابات
تو که ســـود و زیان خود ندانـی بیــاران کی رسی هیهات هـیهات
دلم برای لیلی تنگ شده است
سراغش را از باد گرفتم
و ازستاره ای که مجنون برایش ، دستچین کرده بود
گندمزار مرا بیادش می اندازد
خوشه خوشه ناز
ساقه ساقه نیاز
خرمن خرمن سوز و گداز
کسی از دل لیلی خبر دارد ؟
لیلی در دلش کز کرده
مجنون اما دنبال بچه آهویی است
که چشمانی لیلی وار دارد
لیلی چه تنهاست
وثانیه ها در او تکرار میشوند
عاشقی را حسرت می کشد
صحرا می گوید :
لیلی ، همیشه معشوق بوده است
اما روزی دلش چیز دیگری زمزمه کرد
لیلی عاشق شده
و این خلاف سنت خوبرویان است
لیلی تنها شده
و این حاصل سنت شکنی است .